به نام او

وقتی مادر گم شد!

توی خانه مان وقتی چیزی گم‌میشد، اولین کسی که آن را پیدا میکرد، مادر بود.
از جورابهای من گرفته تا حلقه ازدواج آبجی منیژه؛ حتی کلید مغازه ی کوچک آقاجون که هیچوقت آن را از خودش جدا نمیکرد. آخر آقاجون همیشه میگفت: "کلید محل کاسبی یک مرد، کلید همت بلندشه!"

هر موقع در خانه با عجله و کلافگی دنبال چیزی میگشتیم، مادر درحالیکه شی گمشده (و حالا پیداشده) را توی دستش گرفته بود و روی هوا تکان میداد، از راه میرسید و پیروزمندانه میگفت: یافتم!
و من همیشه باخودم میگفتم: نکند مادر خودش وسایل مارا جایی میگذارد تا اینطوری به ما بفهماند که چقدررررر شه ایم.
اما نه.
گاهی خودش کلی به زحمت میفتاد برای یافتن اشیای گمشده ی ما، اما باز‌هم مثل همیشه خودش بود که یابنده بود.

حالا من و‌منیژه دیگر بزرگ‌شده ایم و کمتر پیش می آید چیزی را گم کنیم.
ما بزرگ‌ شدیم و مادر.
حالا نزدیک دوسال است که مادر دیگر یابنده نیست. مادر آنقدرررر یافت تا خودش گم‌شد.
کاش مادر میتوانست خودش را بیابد و بعد بازهم پیروزمندانه بگوید: یافتم، یافتم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها