به نام او
تقدیم به همه ی پدران ساکنِ بهشت.
پدر به عادت همیشگی اش کنار حوض فیروزه نشسته بود و همانطور که با لبخند به ماهی کوچولوهایش غذا میداد زیرلب چیزهایی میگفت، از همان ذکرهای آرامش بخش خاص خودش.یٰارَحْمٰنُ یٰارَحیٖمْ.
داداش آمد توی حیاط و با تَشر گفت: "آقاجون بسسسسه دیگه این کارها.همه ی مردم خونه هاشونو کوبیدن و ۱۰ طبقه ساختن، اونوقت پدر ما هنوز میشینه لب حوض و وِرد میخونه.
ادامه مطلب
درباره این سایت